پارت سی و ششم

زمان ارسال : ۱۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

- نگران نباش، اتفاقی براش نمیوفته...
حتی خودمم به حرف خودم اطمینان نداشتم، و ظاهراً مهردادم همین احساس و داشت چون به جای آروم شدن شروع کرد به شکستن قلنج انگشتاش.
حالا که سیاوش رفته بود چیزی جز سکوت و حس نمی‌کردیم. نه صدای پرنده و حیوونی درکار بود، نه حتی باد و خش خشی، در واقع همه‌جا بیش از حد ساکت به نظر میومد.
- میلاد...
- بله...
- اگه امشب همه‌چی ختم به خیر بشه نذری می‌دم!

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Mobin

    00

    بسیار عالی و جذاب ♥️

    ۲ هفته پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    خیلی ممنونم 🥰❤️

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.